infile “دو به دو،به ستون دو حرکت کردن علوم نظامى : به ستون دو حرکت کنيد”
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه infill
infill “عوارض روى نقشه علوم نظامى : نقاط کشيده شده روى نقشه”
Read More »ترجمه کلمه infielder
infielder بازى کن بيس بال )baseball( که در وسط ميدان بازى ميکند
Read More »ترجمه کلمه infighting
infighting “نبرد نزديک ،جنگ دست به يقه ،اصطکاک و مبارزات داخلى ورزش : نبرد در فاصله کم”
Read More »ترجمه کلمه infidel
infidel “کافر،بيدين ،بى ايمان ،شخص غير مومن قانون ـ فقه : ملحد”
Read More »ترجمه کلمه infidelity
infidelity “کفر،(در زناشويى )خيانت قانون ـ فقه : کفر،بد عهدى”
Read More »ترجمه کلمه infield
infield “پيست مسابقه ،محدوده زمين کريکت نزديک ميله ها،کشتزار پيوسته بخانه ،زمين زير کشت ورزش : نقاط توپگيرى در زمين کريکت”
Read More »ترجمه کلمه infeudation
infeudation واگذارى به تيول
Read More »ترجمه کلمه infibulation
infibulation چفت کردن الت تناسلى براى جلوگيرى از جماع
Read More »ترجمه کلمه infestation
infestation هجوم
Read More »