innholder صاحب مهمانخانه يا مسافر خانه ،مهمانخانه دار
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه inning
inning “گيمى که بازيگر سرويس زده و ان را باخته فرصت براى نوبت هر بازى بيليارد يا کروکه يک بخش از بازى بولينگ ،زمين باز يافته(از دريا يا مرداب)،تصدى ،ورود،نوبت ورزش : يک دوره بازى”
Read More »ترجمه کلمه innervation
innervation “تحريک عصب ،عصب رسانى روانشناسى : عصب گيرى”
Read More »ترجمه کلمه innerve
innerve =innervate
Read More »ترجمه کلمه inner zone
inner zone “منطقه داخلى علوم نظامى : منطقه اتش داخلى”
Read More »ترجمه کلمه innermost
innermost ميانى ،درونى ،داخلى ترين ،دراعماق( چيزى)
Read More »ترجمه کلمه innervate
innervate داراى پى کردن ،پى دادن(به)
Read More »ترجمه کلمه inner transition elements
inner transition elements شيمى : عناصر واسطه داخلى
Read More »ترجمه کلمه inner tube
inner tube لاستيک تويى اتومبيل و غيره
Read More »ترجمه کلمه inner work function
inner work function الکترونيک : انرژى خروج درونى
Read More »