bump start ورزش : اغاز مسابقه با هل دادن موتورسيکلت
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه bumped
bumped “بار فشرده شده ،بار مچاله شده علوم نظامى : بار طپانده شده به هم”
Read More »ترجمه کلمه bumper
bumper “ضربه گير،سپراتومبيل ،ضرب خور،چيز خيلى بزرگ علوم مهندسى : ضرب خور ورزش : توپى که بعلت فاصله کوتاه از زمين بلندميشود و به سوى سر و سينه توپزن ميرود علوم نظامى : سپر ماشين”
Read More »ترجمه کلمه bumper guard
bumper guard “سپر ماشين ،روکش سپر( لاستيک سپر) علوم نظامى : روکش سپر”
Read More »ترجمه کلمه bumper pool billiard
bumper pool billiard ورزش : بيليارد روى ميز کوچک با ۲ سوراخ درانتها
Read More »ترجمه کلمه bumpiness
bumpiness دست انداز،داراى برامدگى
Read More »ترجمه کلمه bumping
bumping شيمى : پلغ زدن
Read More »ترجمه کلمه bumping tool
bumping tool علوم مهندسى : ابزار خم کارى
Read More »ترجمه کلمه bumbailiff
bumbailiff مامور اجرا( درمقام تحقير)،اردنگى زن
Read More »ترجمه کلمه bumble
bumble وزوز کردن ،صداى زنبور کردن ،اشتباه کارى کردن ،سرهم بندى کردن
Read More »