frozen “برخورد يک گوى با گوى ديگر يا لبه ميز( بيليارد)،منجمد يا يخ زده ،سرمازده ،غير قابل پرداخت تاانقضا مدت ،بى حرکت ،محکم ،بدون ترقى ورزش : برخورد يک گوى با گوى ديگر يا لبه ميز”
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه frowsy
frowsy بدبو،(مج ).شلخته ،چرک ،پليد،پوسيده ،ترشيده
Read More »ترجمه کلمه frowziness
frowziness شلختگى ،بدبويى
Read More »ترجمه کلمه frowzy
frowzy بدبو،(مج ).شلخته ،چرک ،پليد،پوسيده ،ترشيده
Read More »ترجمه کلمه frowningly
frowningly با اخم و تخم ،ترشروئى
Read More »ترجمه کلمه frowst
frowst بوى بد دراطاق ،بوى ناه استنشاق کردن
Read More »ترجمه کلمه frowsty
frowsty =musty
Read More »ترجمه کلمه frowardly
frowardly از روى خود رايى ،خودسرانه
Read More »ترجمه کلمه frowardness
frowardness خودرايى ،ياغى گرى ،خودسرى
Read More »ترجمه کلمه frown
frown اخم کردن ،روى درهم کشيدن ،اخم
Read More »