intercommand “بين يکان ،بين قسمت علوم نظامى : داخل قسمت داخل يکان”
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه intercommon
intercommon حق مشترک( درزمين يکديگر )داشتن ،گفتگوکردن ،اميزش کردن ،باهم شرکت کردن
Read More »ترجمه کلمه i am unused to that noise
i am unused to that noise من به ان صدا اشنا نيستم
Read More »ترجمه کلمه iced
iced يخ شده ،خنک کرده
Read More »ترجمه کلمه intercolonial
intercolonial معمول در ميان مستعمرات
Read More »ترجمه کلمه intercolumnar
intercolumnar واقع در ميان دو ستون
Read More »ترجمه کلمه intercolumniation
intercolumniation “فاصله گذارى بين ستونها معمارى : دهنه بين ستونها بر حسب قطر ستون”
Read More »ترجمه کلمه interclude
interclude بستن ،بند اوردن ،قطع کردن
Read More »ترجمه کلمه intercoastal
intercoastal “رفت و امد داخل مملکتى علوم نظامى : درون ساحلى درون مرزى”
Read More »ترجمه کلمه intercollegiate
intercollegiate وابسته بکالج ها،(در مورد مسابقات )بين کالجهاى مختلف ،بين دانشکده ها
Read More »