ترجمه کلمه intenerate

intenerate نرم کردن ،لطيف کردن ،حساس کردن

ترجمه کلمه intendment

intendment معنى ،مفهوم

intended track “مسير پيش بينى شده هواپيما علوم نظامى : مسير تعيين شده هواپيما”

intended saving بازرگانى : پس انداز مورد انتظار

intended investment بازرگانى : سرمايه گذارى مورد انتظار

intended نامزد

ice storm طوفان همراه باتگرگ ،کولاک

intendant مباشر،ناظر،مدير،مامورمالى ،پيشکار دارايى

intendancy نظارت ،مديريت ،حوزه مباشرت

intend “قصد کردن ،قصد داشتن ،خيال داشتن ،فهميدن ،معنى دادن ،بر ان بودن ،خواستن قانون ـ فقه : قصد داشتن علوم نظامى : در نظر داشتن”