intervene “در ميان امدن ،مداخله کردن ،پا ميان گذاردن ،در ضمن روى دادن ،فاصله خوردن ،حائل شدن بازرگانى : مداخله کردن ،دخالت کردن”
Read More »Author Archives: danaadmin
ترجمه کلمه interveinal
interveinal واقع در ميان سياه رگ ها،بين الوريدى
Read More »ترجمه کلمه intervascular
intervascular واقع در ميان رگ ها
Read More »ترجمه کلمه intervance of third party
intervance of third party قانون ـ فقه : ورود ثالث
Read More »ترجمه کلمه intervalometer
intervalometer “مسافت سنج ،فاصله سنج( مخصوص بارريزى هوايى) علوم نظامى : فاصله سنج”
Read More »ترجمه کلمه intervallic
intervallic فاصله اى
Read More »ترجمه کلمه intervale
intervale پارچه اى از زمين پست در ميان تپه هاى يا در کنار رودها
Read More »ترجمه کلمه interval trailing
interval trailing ورزش : تمرين استقامت و اماده سازى
Read More »ترجمه کلمه interval timer
interval timer “شيوه اى که بوسيله ان زمان سپرى شده مى تواند توسط يک سيستم کامپيوترى بررسى شود کامپيوتر : زمان سنج فاصله”
Read More »ترجمه کلمه interval schedule
interval schedule روانشناسى : برنامه فاصله اى
Read More »