ترجمه کلمه swink

swink کار کردن ،زحمت کشيدن ،مشقت ،رنج زحمتکش

ترجمه کلمه simultaneeity

simultaneeity هم زمانى ،هم بودى ،با همى ،تقارن ،مقارنه

swinish وابسته به خوک ،شبيه خوک ،خوک صفت

simultaneity “همبودى ،مقارنه ،همزمانى ،همزمان ،همبود قانون ـ فقه : مقارنه روانشناسى : همبودى ورزش : همزمانى”

swingy نوسانى ،نوسان دار،اونگى

simultaneous “همبود،باهم واقع شونده ،همزمان قانون ـ فقه : متقارن روانشناسى : همبود بازرگانى : در يک لحظه”

swingweight ورزش : وضع متعادل چوب گلف پس از پايان حرکت

simultaneous color television الکترونيک : تلويزيون رنگى همزمان

swingman ورزش : همه فن حريف

simultaneous display ورزش : نمايش سيمولتانه