ترجمه کلمه disorderliness

disorderliness بى نظمى ،اختلال ،بهم خوردگى ،اشفتگى

ترجمه کلمه disordered

disordered مختل شده ،بى نظم ،بى ترتيب ،اشفته

disorder “بى نظمى ،اختلال ،بى ترتيبى ،اشفتگى ،کسالت ،برهم زدن ،مختل کردن شيمى : بى نظمى روانشناسى : اختلال بازرگانى : بى نظمى علوم نظامى : بى ترتيبى”

disobligingness نامهربانى ،دل شکنى ،بيمروتى

disobliging رنجاننده ،دل شکننده ،نامهربان

disoblige رنجانيدن ،دل کسى راشکستن ،تقاضاى کسى را انجام ندادن ،منت ننهادن بر،ممنون نکردن

disobilgingly ازروى نامهربانى

disobey نافرمانى کردن ،سرپيچى کردن ،اطاعت نکردن ،نقص کردن ،شکستن

disobediently از روى نافرمانى

disobedient نافرمان ،سرکش ،نامطيع ،گردنکش ،متمرد