fascicle جزوه ،کراسه ،دسته يا مجموعه کوچک الياف ،(تش).دسته اى از رشته هاى عضلانى که عضله را تشکيل ميدهند
Read More »Author Archives: danaadmin
ترجمه کلمه fasciated
fasciated خط دار،نواردار،بهم فشرده
Read More »ترجمه کلمه fasciate
fasciate کمر بندى ،داراى پوشش ،وترى ،راه راه ،داراى راه راه رنگى
Read More »ترجمه کلمه fascial
fascial مربوط بپوشش وترى ،تبرى
Read More »ترجمه کلمه fascia board
fascia board معمارى : تخته لب بند
Read More »ترجمه کلمه fascia
fascia “پيشانى ،لب بند،نوار،هزاره برجسته ،گچبرى سر ستون ،خط،دايره زنگى ،(نج ).حلقه ،کمربند،(تش ).لايه پوششى فيبرى معمارى : پيشرو ورزش : نيام”
Read More »ترجمه کلمه fasces
fasces (روم قديم )يک دسته ميله که تبرى در ميان ان قرار داشته وپيشاپيش فرمانداران رومى مى بردند و نشان قدرت بوده ،(مج ).قدرت مجازات
Read More »ترجمه کلمه fas
fas “free alongside ship بازرگانى : تحويل در کنار کشتى”
Read More »ترجمه کلمه fartlek
fartlek ورزش : تمرين دو استقامت
Read More »ترجمه کلمه farthingale
farthingale دامن پف کرده ،دامن فنرى
Read More »